پنجشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۵

به مرور همه چی متورم میشه

!بازم "ماشین"ه قهر کرد

...یه "نازکش" کرایه کردم
«ساعتی 30,000 تومَن»

سه‌شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۵

اون یه بلیط دوسره داشت

!یکروز

،توی آخرین، تاریکترین، جاده ی شمالیترین
،ته گودترین پرتگاه

یه «جا» براش پیدا خواهم کرد؛

.سبقت بیجا» رو»


بعدش دیگه حتی «یک»بار هم جریمه نخواهم شد؛
!آقای پلیس

دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵

یک دست لباس نارنجی و یک جارو

امروز استخدام شدم
،و از تک گوشه ی زندگی شروع کردم

حالا خدا مانده و بدن عریان من؛
.در اولین روز کاری

یکشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۵

رستگاری برای گربه ی چکمه پوش

دیشب روی بستر سنگ فرش خیابان
فسیل نیمه سوخته ای رو دیدم

...ته سیگارم رو با اون خاموش کردم

.بالاخره یه روز ترک می کنم

شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۵

اینبار می خوام شروع بشم

خیابان شلوغ
پله های ناگهان به سمت سقوط
دالان طویل انسانی
یک دست، مشتی پول، و یک بلیط

همهمه ی همسفران قطار، گرد چندین متر ریل
روشنایی در وسط دایره سیاه دیوار

...طول بسترم عرض ناچیز ریل
،گردی چشمان قطاربان، جیغ قطار

...و همه چیز آغاز شد