روم نشد بگم بازی شو بلد نیستم
درسته که
!تک بازندهء بازی «بالابلندی» دنیام
ولی به شادی بقیه می ارزید
...داوطلبانه «گرگ» شدنم
درسته که
!تک بازندهء بازی «بالابلندی» دنیام
ولی به شادی بقیه می ارزید
...داوطلبانه «گرگ» شدنم
،خدا «تو» رو آفرید
،تو سرت رو خم کردی
...خدا، «شانه»ی منو آفرید
حساب کردی چند وقته سرت رو شونهء منه؟
...خوب دیگه
!بردارش، باید برم
دلم برای یه لحظه تیرگی «لک» زده
با هیچی هم «پاک» نمیشه
دنبال یه «مرده شور» خوب می گردم
یا یه «دلشوره»ی بی دلیل
...بالاخره با «کامل»ترین دشمنم روبرو می شوم
،و در نبردی نابرابر
.همه چیزم را از دست خواهم داد
«من» در برابر «همه چیز حتی من»
تبرم رو برداشتم
،تک درختی که در مسیر
،دیدم و انداختم
...شاخه ی گلی بود
...و هیچ یادم نبود
که خیلی وقته
تبر»م کند شده»
خود»م بازنشسته»
در پیچ و خم فراموشیها؛ ناگهان مجالی یافتم
.باز سر راهش قرار گرفتم
"منو ببخش" -
"گفت: "بخشیدمت
.و حواسش نبود که مشتش از خشم هنوز گره است
...نا امیدانه" رفتم سر پیچ بعدی"
بعضی از آدما ذاتا «ناموفّق»ند
،بعضی انقدر «بدشانس»ند که
...به نظر میاد «ناموفّق»ند
به هر حال؛
جدیداٌ «بدبیاری» خیلی مرسوم شده