سه‌شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۵

به قدمت یک عصای چوبی


هر بلایی می خواهد سرم بیاورد؛
باز هم سر جایش قرار خواهم داد؛
...پایهء خستهء صندلی را

نمی دانم، تا کی می توان بی توجه بود
به اخم لامپ مدتها سوخته؛
در تاریکی اتاق؟

پنجشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۵

تجمع آرام مهره های بازنده


نگاه مطمئن تو را ببینم؟
یا
تک مهرهء سفیدت را؛
که سراسیمه اینطرف و آنطرف میرود؟

دوشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۵

یک مشت پیروزی و... تمام


!شکست پایان همه چیز است

برای چون منی که
موقع «صعود» از نردبان
قه قهه می زدم
در بازی با «سرسره»ها

سه‌شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۵

همسفری تنهام


!من هنوز آماده نیستم

نشونه»شم همین؛»
...چمدون تا نیمه پر

شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۵

برآیند بردارهای فرسوده

میخوام دیگه در جهت عکس عقربه های ساعت «تنفس» کنم
...در این دَوَران بیهوده

برای کسی که فرقی نداره؟

نه برای شما؛
!به «جهت»ها امیدوار

و نه برای من؛
...پسری «بیوه» از آرزوهای مرده