!هیس
از آغوشم
جدا شو بیصدا
و بیا
کمی دورتر از بستر غرائزمان
بخواب
در آغوشم
در وحشت جن زدهء ذهن تاریکم؛
بعد از گذر از تمام دریچه های دالان رخوت
من» ِ به جا مانده از یک نزاع تن به تن»
به سبک انسان های نخستین؛
با تمام کسانی که دوستم داشتند
تنهایی را تجربه خواهم کرد
ولی این بزرگترین بخشیده شده
از «اشتباهات» واقعا تکراری
باز هم رها نخواهد شد
و اینبار سر بر «شانه عشق» می گذارم
بر بالشی با آرامش نسبی
تا حالا غرورم باعث نشده
موقع رانندگی
...از ابزار تعبیه شده در خیابون ها استفاده نکنم
مگه دوربرگردون
!همیشه
مال آدمای پشیمونه؟
گاهی وقتا؛ مثل امشب
انقدر تلخ میشی
که بعد از شیش تا پیک هم
...به دلم نمی شینی
ولی سگ خور
مال خودمی
،هفتمی رو «پُر» کن
!توت فرنگی
شجاع ترین افرادم
آنقدر پیشروی کردند
که توسط افراد خودی تیر خوردند
احمق ترین افرادم
در محاصرهء کمین ها
غافلگیر شدند
بزدل ترین افرادم
در سریعترین تلاش برای عقب نشینی
هدف قرار گرفتند
و حالا
یک فرماندهء شرمسار
و
یک لشکر اجساد از پشت تیر خورده
من و ازدحام آدمهای اُریب؛
،از سنگینی کیفهای برآمده
،در پیاده روی رفت و آمدهای بیهوده
و ممتدترین خط میانه؛
،و اخم دوربینهای مزدور
که سبقت مدتهاست ممنوع
سرعت ها بالاجبار مجاز
ولی «من» خواهم رسید
خیلی ها؛
سالی یه بار یادشون می افته؛
یه روزی به دنیا اومدن
من رو؛
سالی یه بار یادم میندازن؛
یه روزی تو دنیا نبودم
فکر میکنین چه حسی داره؛
وقتی همه سردشون میشه
یا شیشه هاشون بخار می کنه
یاده روز تولدت بیافتن
یعنی واقعا دو سه دهه قبل هوا انقدر سرد نبوده؟
باور زنده بودن چه سخت است؛
بعد از ترس و تاریکی و سرما و کوهستان؛
و «چشمان نیمه باز»ی، رو به خاکستر امیدهامان به آتش
در شب بدمستی هیزم ها
شاه مغرورم
- با حلقهء اشکی که در چشم داشت -
تسلیم «قانون سفیدها» شد؛
در حالی که «بقایای سوختهء آخرین مهره»ء همراهش را
- ناباورانه -
...روی زمین می کشید
امیر! یعنی این ترم نمره هام چی میشه؟-
زندگی انقدرا سخت نیستا-
راستی بالاخره نفهمیدیم خاله منیر، عمو ابرام رو تو خیابون دیده یا نه؟-
نمیدونم. ولی انقدرام ساده نیست-
زندگی یه جملهء «دیگه»اس... ؟