یکشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۷

پیام اخلاقی

آی رفیق!
ما باید پشت هم باشیم
نه روی هم

یکشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۷

آستانهء فحاشی

سرم پایینه
ولی هنوز چیزایی دارم
که سرشون بالاس

این یعنی امید دیگه؟

چهارشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۷

تاحالا کسی از آینهء توالت دروغ شنیده

یه تار ریشم سفید شده،
من بعد
هر کی خواست
میتونم براش ریش سفیدی کنم.

پنجشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۷

یه بار بزرگ سیب زمینی

قیافم که شبیه مسافر"کش"ا نیست
با دست تکون دادنت
هم به خودت فحش دادی...
هم به من...

چهارشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۷

Busy Waiting

شرحی بر حال:
سکسکه های تا به تا
سرفه های خشک
عطسه های دلخراش
اینا، بعضیاش، بعضی وقتا
یعنی...
باز باران
و هیچ حس دیگری نیست

نقدی بر گذشته:
رکیکترین دعاها
نثار هرچی آدمه تو تاریخ
تاریخ معاصر
تاریخ من
با هرچی فعل که جدیدن یاد گرفتم
و یاد گرفتم که همهء اونارو
تو آینده در گذشته صرف کنم
تو یه بشقاب بزرگ
به پهنای صورتت
و کمی بیشتر از پهنای تو
و تو
و...
تو نه
و توام هم!

طرحی بر آینده:
میدونی؟
باید پارو نزد وا داد
باید دل رو به دریا داد.

خب تموم شد!
لغتهام پوسیدن
میدونم که فهمیدی
از هر کدوم فقط چنتا داشتم
به شکل مصدر
بدون صرف
بدون ظرف
به هر حال
خیلی وقت بود ننوشته بودم...

پنجشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۶

!هیس

از آغوشم
جدا شو بیصدا

و بیا
کمی دورتر از بستر غرائزمان

بخواب
در آغوشم

سه‌شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۵

بر بالشی با آرامش نسبی

در وحشت جن زدهء ذهن تاریکم؛
بعد از گذر از تمام دریچه های دالان رخوت
من» ِ به جا مانده از یک نزاع تن به تن»
به سبک انسان های نخستین؛
با تمام کسانی که دوستم داشتند

تنهایی را تجربه خواهم کرد

ولی این بزرگترین بخشیده شده
از «اشتباهات» واقعا تکراری
باز هم رها نخواهد شد

و اینبار سر بر «شانه عشق» می گذارم
بر بالشی با آرامش نسبی