شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۵

به نام قانون

آتش خواهد گرفت
چوب تابوتم؛

که از چوبهء دار نوسازم
خواهد بود، شاید؛

،و شاید آثاری مبهم
،از یادگاری امروز من
بر درخت همزاد؛

«که «من زنده بودم، روزی

یکشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۵

!از هر جهت آدما سه دسته اند، نگا

بعضیا «کوچه»شون وصله؛
بعضیا «خونه»شون وصله؛
بعضیام «خود»شون وصلن؛

به شبکهء فاضلاب شهری

دوشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۵

قانون آینه ها

پله»ها به کلی فرسوده شده اند»
مار»ها از من سیر»
در این تکرار فرصتها

!نه
...از تقدیر گله ای نیست

تاس من شش وجه اش «یک» بود؛
!لابد

دوشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۵

چند لحظه هشیاری برای حسّ لامسه

به آغوشِ پوشالیِ خود می خواند ...

من» را موفقترین «مترسک» مزرعه»

چه کنم؟

یکشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۵

من یک «بازمانده»ام

دلم، به هُرم باد آفتاب سوخته و؛
جیغ دربهای نیمه باز و؛
گِزگِز خاکسترهای مرده، خوش است

...در این شهر «طاعون»زده

شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۵

شصت گوسفند خواب آلوده و يك قوچ عنان گسيخته

باز هم امشب بد خواب شدم

میروم کنار پنجره
رو به خیابان شلوغ

،یک گوسفند
،دو گوسفند
،سه گوسفند
...