دوشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۵

شنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۵

شبیخون

شجاع ترین افرادم
آنقدر پیشروی کردند
که توسط افراد خودی تیر خوردند

احمق ترین افرادم
در محاصرهء کمین ها
غافلگیر شدند

بزدل ترین افرادم
در سریعترین تلاش برای عقب نشینی
هدف قرار گرفتند

و حالا
یک فرماندهء شرمسار
و
یک لشکر اجساد از پشت تیر خورده

پنجشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۵

سطلِ مملو از کاغذهای معدوم

من و ازدحام آدمهای اُریب؛
،از سنگینی کیفهای برآمده

،در پیاده روی رفت و آمدهای بیهوده

و ممتدترین خط میانه؛
،و اخم دوربینهای مزدور

که سبقت مدتهاست ممنوع
سرعت ها بالاجبار مجاز


ولی «من» خواهم رسید

یکشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۵

Sinistral


خیلی ها؛
سالی یه بار یادشون می افته؛
یه روزی به دنیا اومدن

من رو؛
سالی یه بار یادم میندازن؛
یه روزی تو دنیا نبودم

فکر میکنین چه حسی داره؛
وقتی همه سردشون میشه
یا شیشه هاشون بخار می کنه

یاده روز تولدت بیافتن


یعنی واقعا دو سه دهه قبل هوا انقدر سرد نبوده؟

چهارشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۵

هیزم های برف گرفته

باور زنده بودن چه سخت است؛
بعد از ترس و تاریکی و سرما و کوهستان؛
و «چشمان نیمه باز»ی، رو به خاکستر امیدهامان به آتش

در شب بدمستی هیزم ها

سه‌شنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۵

دست آخر

شاه مغرورم
- با حلقهء اشکی که در چشم داشت -
تسلیم «قانون سفیدها» شد؛

در حالی که «بقایای سوختهء آخرین مهره»ء همراهش را
- ناباورانه -
...روی زمین می کشید

یکشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۵

پاراگراف بزرگ

امیر! یعنی این ترم نمره هام چی میشه؟-
زندگی انقدرا سخت نیستا-

راستی بالاخره نفهمیدیم خاله منیر، عمو ابرام رو تو خیابون دیده یا نه؟-
نمیدونم. ولی انقدرام ساده نیست-

زندگی یه جملهء «دیگه»اس... ؟