سه‌شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۵

به قدمت یک عصای چوبی


هر بلایی می خواهد سرم بیاورد؛
باز هم سر جایش قرار خواهم داد؛
...پایهء خستهء صندلی را

نمی دانم، تا کی می توان بی توجه بود
به اخم لامپ مدتها سوخته؛
در تاریکی اتاق؟

۷ نظر:

ناشناس گفت...

منم نمی دونم.

saaye e tariki گفت...

هيچ وقت نمي دونستم
هراس نگاهم زير نگاه طولاني راهرويي طولاني

كجا بايد مخفي بشه

عينك آفتابيم رو گم كردم ... حيف

ناشناس گفت...

آخه تو اتاق تاریک چطور دیدی اخموه؟
نگو زبون لامپا رو بلدی

Sinistral گفت...

بلد نیستم ولی همه تو تاریکی اخم می کنن
مگه تو اخم نمی کنی؟

ناشناس گفت...

بخواي مي تونم چند تا كبريت بهت قرض بدم

Sinistral گفت...

چند تا؟

Roozbeh Ettehad گفت...

زودتر عوضش کن!