به قدمت یک عصای چوبی
هر بلایی می خواهد سرم بیاورد؛
باز هم سر جایش قرار خواهم داد؛
...پایهء خستهء صندلی را
نمی دانم، تا کی می توان بی توجه بود
به اخم لامپ مدتها سوخته؛
در تاریکی اتاق؟
هر بلایی می خواهد سرم بیاورد؛
باز هم سر جایش قرار خواهم داد؛
...پایهء خستهء صندلی را
نمی دانم، تا کی می توان بی توجه بود
به اخم لامپ مدتها سوخته؛
در تاریکی اتاق؟
۷ نظر:
منم نمی دونم.
هيچ وقت نمي دونستم
هراس نگاهم زير نگاه طولاني راهرويي طولاني
كجا بايد مخفي بشه
عينك آفتابيم رو گم كردم ... حيف
آخه تو اتاق تاریک چطور دیدی اخموه؟
نگو زبون لامپا رو بلدی
بلد نیستم ولی همه تو تاریکی اخم می کنن
مگه تو اخم نمی کنی؟
بخواي مي تونم چند تا كبريت بهت قرض بدم
چند تا؟
زودتر عوضش کن!
ارسال یک نظر