چهارشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۵

این گلوله های برف

بیخود انگشتان باریکت را؛
.به پنجرهء «بخار زده» اتاقم نکش

،این «تار»ی از نفسهای تند من است
،من هم قصد دیدنت را ندارم
پس برو همانجا که روزها می ایستی بایست؛

. در تاریکی وسط باغچهء حیاط
!آدم برفی کابوسهای شبانهء من

۹ نظر:

ناشناس گفت...

روزي آب خواهي شد

ناشناس گفت...

تو
مرا توبه كرده اي
من
تو را آرزو مي كنم
خدا از همه خوشبخت تر است

ناشناس گفت...

نمي دونم چرا برايم نوشتي ردپاهام روي زمين بارونيه نوشته هاي تو جايي نداره
كمي فكر كردم
و يادم نيامد چه كرده ام كه تو اينطور فكر مي كني
به حرفايي كه برام مي نوشتي جدي فكر مي كنم
حتا اگه ديگه ننويسي

Roozbeh Ettehad گفت...

دلم آدم برفي خواست. يه مدته تهران نيستم. برف نديدم !

ناشناس گفت...

طفلک آدم برفی

ناشناس گفت...

ای کاش اختیار خوابم داشتم
تا رویاهایم به هم در تنم
زیبا بود ...

ناشناس گفت...

جواب دادم
رسيد؟

ناشناس گفت...

نمي دانم چرا نرسيد
دومي اميدوارم كه برسد
نوشته بودي كه نگراني از تاخير جواب ايميل
كه آيا ناراحتم يا نه
ناراحت نمي شوم به اين راحتي ها

ناشناس گفت...

با ایمیدن بهار و آب شدن برفها این کابوس هم تموم میشه.