دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵

یک دست لباس نارنجی و یک جارو

امروز استخدام شدم
،و از تک گوشه ی زندگی شروع کردم

حالا خدا مانده و بدن عریان من؛
.در اولین روز کاری

۴ نظر:

ناشناس گفت...

انشاء الله خدایاورت باشد البته هیچ کاری عار نیست .

ناشناس گفت...

از طرف من به خدا بگو فعلا بهت اجازه ی ورود نده

ناشناس گفت...

میرم گوشه ای می شینم و سیگاری روشن می کنم
پیش خودم می گم یادش بخیر بچه های شرکت

ناشناس گفت...

سلام...
می گن می خوای یکی رو بشناسی یا باهاش معامله کن یا سفر...
من امروز شراکتمو با خودم به هم زدم...

موفق باشی و خندوون.