اینبار می خوام شروع بشم
خیابان شلوغ
پله های ناگهان به سمت سقوط
دالان طویل انسانی
یک دست، مشتی پول، و یک بلیط
همهمه ی همسفران قطار، گرد چندین متر ریل
روشنایی در وسط دایره سیاه دیوار
...طول بسترم عرض ناچیز ریل
،گردی چشمان قطاربان، جیغ قطار
...و همه چیز آغاز شد
۲ نظر:
omid khan zendegi inghadr ham siah nist mesle range backgrounde webloget....khaheshan cheshmato beshoor o joore dige be zendegi negah kon
سلام...
تلنگری باید،...
شکستنی!...
شاید از من عبور کنیم!...
موفق باشی و خندوون.
ارسال یک نظر